جدول جو
جدول جو

معنی پخ پلخ - جستجوی لغت در جدول جو

پخ پلخ
صدای جوشش آب و ترکیدن حباب های آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
بخ بخ، په په، به به
فرهنگ فارسی عمید
(پَ پَ)
په په. به به. خوش خوش. بخ بخ. آفرین. طوبی لک. مرحبا بک
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خْ پَ / پِ)
پخلوچه. پچلیچه. غلغلیچ. غلملیچ. (رشیدی). غلفچ. غلمچ. قلفچه. غلغلک. غلغلی. و آن چنانست که انگشت در زیر بغل کسی کنند و بنوعی بجنبانند که بخنده افتدیا کف پای یا کف دست خارند بدان مقصود:
در میان فرس میدانی چه باشدپخپخو
در هری پخلوچه گویند از صغیر و از کبیر.
نیازی صاحب فرهنگ منظومه (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
آفرین، به به، بخ بخ
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که شبیه به پای ملخ باشد، (ساعت سازی) نوعی از ساعت مقابل پادنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخ پخ
تصویر پخ پخ
((پَ پَ))
آفرین ! مرحبا!
فرهنگ فارسی معین
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
جهش پرش، جهش ماهی در دام یا بیرون آب، پرپر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بام پوش گیاهی شبیه گاله
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو، پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
قلقلکی، مبتلا به تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ احول
فرهنگ گویش مازندرانی
غلغل کردن آب به هنگام جوشیدن، صدای جوشش آب و ترکیدن حباب های آن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ناهنجار تنفس در نتیجه ی تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
به آهستگی کاری را انجام دادن، صدایی که از تکان دادن چیزی در قوطی و ظرف پدید می آید، صدای
فرهنگ گویش مازندرانی